تبیان، دستیار زندگی
سهراب سپهری و هنری دیوید تورو از نظر جایگاهی که برای طبیعت قائل هستند و نگاهی که به انسان در دلِ طبیعت دارند بسیار مشابه یکدیگرند. در این مقاله به شش شباهت کلیِ این دو شاعر و نویسنده اشاره شده است. با توجه به نکات گفته شده به نظر می رسد که هردو به شدت تحت
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مریم سمیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طبیعت از منظر سپهری و تورو

سهراب سپهری و هنری دیوید تورو از نظر جایگاهی که برای طبیعت قائل هستند شباهت های بسیاری دارند.در این نوشتار به شش شباهت کلیِ این دو شاعر و نویسنده خواهیم پرداخت.

مریم سمیعی -بخش ادبیات تبیان
دریاچه ی والدن/ و کلبه‌ی چوبی‌ای که هنری دیوید تورو در دل جنگل ساخته بود و در آن می زیست

شرح عکس :دریاچه ی والدن/ و کلبه‌ی چوبی‌ای که هنری دیوید تورو در دل جنگل ساخته بود و در آن می زیست

سهراب سپهری شاعر و نقاش معاصر بی تردید یکی از بزرگان شعر نو در ادب فارسی است. شعرهایِ زیبای او تاکنون به چندین زبانِ مطرح دنیا از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است و این خود نشان دهنده‌ی جایگاهِ او در دنیای کنونی است. وی در تاریخ 15 مهر 1307 برابر با 7اکتبر 1928 در کاشان متولد شد. در آغاز شاید بتوان گفت سهراب تا حد زیادی تحت تأثیر نیما بود. این مهم در کارهایِ آغازینِ او به خوبی مشهود است. کتابِ مرگ رنگ از این قضیه مستثنا نبود. از جمله مجموعه شعرهایِ دیگر سپهری از این قرار است: زندگی خواب‌ها (1332)، آوار آفتاب (1340)، شرق اندوه (1340)، صدای پای آب (1334)، مسافر (1345)، حجم سبز (1346) و ما هیچ ما نگاه (1356). سپهری زندگی‌اش را با "رفتن و آموختن" آراسته بود. او برای کشف معنایِ زندگی و هرچه سنگین‌تر شدنِ معرفتش به هستی، کوله بارش بر دوش، به کشورهای مختلف از جمله هندوستان، ژاپن، ایتالیا، یونان، مصر و پاکستان ، سفر کرد. عصاره‌ی سبزِ نگاهِ او در این سفرها که در اوج قله‌ی احساس و ادراک بود را با زبان رمز و با حریر شعر برای دوست‌دارانِ آگاهی سرود. او واژه‌ها را از قفس ذهن به زیبایی پرواز می‌داد. ندای او لطافت نور و باران را داشت که شنوندگان را از خواب غفلت بیدار می‌کرد.

هنری دیوید تورو (Henry David Thoreau) در تاریخ 12 جوئیه 1817 متولد شد و در 6 می 1862 از دنیا رفت. او یک شاعر و نویسنده‌ی آمریکایی بود که به عنوان یکی از پیشگامان مکتب شعری استعلاییون (transcendentalist) شناخته شده است. این مکتب که جنبش تعالی‌گرایی نیز خوانده شده است در دوره‌ی رومانتیک آمریکا جریان پیدا کرد. در این جنبش دین و شناخت حقیقت نقش کلیدی دارد. تورو به عنوان یکی از نویسندگانِ پیشگامِ این مکتب، جایگاهی خاص برای طبیعت قائل شده است. از مهم‌ترین آثار او که تاکنون در ادبیات انگلیسی به عنوان یکی از زیباترین آثارِ ادبی شناخته شده است، والدن (Walden) است. والدن کتابی است که در آن تورو به مدت زمانی که در کانکورد و در نزدیکی دریاچه‌ی والدن در کلبه‌ای چوبی در دل جنگل زندگی می‌کرده، پرداخته است.

بررسی جایگاه طبیعت از دیدگاه این دو ادیب:

1. قانون طبیعت و اهمیتِ حفظ آن

در یکی از شعرهای حجم سبز سهراب سپهری این طور آمده است: یاد من باشد، هر چه پروانه كه می‌افتد در آب، زود از آب در آرم/ یاد من باشد كاری نكنم، كه به قانون زمین بر بخورد.

در جایی دیگر سهراب این طور می‌سراید: روی قانون چمن پا نگذاریم./ در موستان گره ذائقه را باز نکنیم./ و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد./ و نگوییم که شب چیز بدی است./ و نگوییم که شب‌تاب ندارد خبر از بینشِ باغ.

تورو نیز در کتاب والدن از اهمیت طبیعت و سازگاری خود با آن می‌گوید:

در هر فصل همان طور که می‌گذرد زندگی کن، هوا را تنفس کن، از نوشیدنی‌ها بنوش، طعم میوه‌ها را بچش، و خود را در برابر تأثیراتِ زمین رها کن.

2. برخوردی فلسفی باطبیعت

سهراب در شعر صدای پای آب در این باب این طور می‌گوید: من نمی‌دانم/ که چرا می‌گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست!/ و چرا در قفسِ هیچ کسی کرکس نیست؟!/ گلِ شبدر چه کم از لاله‌ی قرمز دارد؟/ چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید./ واژه ها را باید شست./ واژه باید خودِ باد، واژه باید خودِ باران باشد.تورو نیز نگاهی فلسفی به طبیعت داشت: طبیعت نزدیک‌ترین بازرسی را دربردارد. طبیعت ما را به قرار دادن نگاهمان در راستایِ کوچک‌ترین برگش دعوت می‌کند. و اجازه می‌دهد با نگاهِ یک حشره به شکوه و جلال( برگ)، نگاه کنیم.

3.  "بودن" و جریان داشتن زندگی در طبیعت

سهراب در شعر صدای پای آب این طور می‌گوید: ریگی از روی زمین برداریم/ وزن بودن را احساس کنیم.

تورو همه را دعوت می‌کند به اینکه بیشتر طعم "بودن" را بچشند: بگذارید که یک روز هم چون طبیعت اندیشمند زندگی کنیم. و با هیچ پوستی... یا بال پشه‌ای از مسیر عقب نمانیم.

روی آوردن به عادت و جدا شدن از بطن طبیعت، انسان ها را دچار خواب غفلت می‌کند. سهراب در این باب به زیبایی هدفش را در بیدار کردنِ همه از خواب غفلت بیان می‌کند: روزی خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد/ در رگ ها، نور خواهم ریخت./ و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید...

4.  معنای حقیقی زندگی

برای سهراب تنها هدفی که پشتِ رفتن "مثل یک تکه چمن روشن" بود، کشف حقیقت بود. همان طور که در پایانِ شعر صدای پای آب می‌گوید: کار ما شاید این است/ که میان گل نیلوفر و قرن/ پی آواز حقیقت بدویم.

تورو یافتنِ معنای حقیقیِ زندگی را مهم‌ترین وظیفه‌ی هر فرد می‌داند: من به جنگل رفتم زیرا دوست داشتم با اختیار خود زندگی کنم، و با حقایق اساسی زندگی رو به رو شوم و متوجه شوم که آیا می توانم چیزهایی که طبیعت می‌آموزد را بیاموزم. و این طور نباشد که هنگام مردن به این نتیجه برسم که زندگی نکرده ام.

5.روی آوردن به عادت و جدا شدن از بطن طبیعت، انسان ها را دچار خواب غفلت می‌کند

سهراب در این باب به زیبایی هدفش را در بیدار کردنِ همه از خواب غفلت بیان می‌کند: روزی خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد/ در رگ ها، نور خواهم ریخت./ و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید/ من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید،/ دل ها را با عشق، سایه ها را با آب، شاخه ها را با باد./ و به هم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه‌ی زنجره‌ها./ بادبادک‌ها، به هوا خواهم برد./ گلدان ها، آب خواهم داد./ خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت./ پای هر پنجره ای، شعری خواهم خواند.

تورو نیز در این باب این طور می‌گوید: ، انسان‌ها با بستن چشم و چرت زدن و رضایت داشتن از اغفالِ با نمایش‌ها ، زندگیِ پر از عادت و روزمرگی‌ را ساخته‌اند. (این نوع زندگی) بنیانی حقیقتاً وهم آلود و خیالی دارد. بچه‌هایی که زندگی را بازی می‌کنند قوانین و روابط را بیشتر از آدم‌ها تشخیص می‌دهند. آدم‌هایی که در زندگی کردن به شیوه‌ای شایسته، ناتوان بوده‌اند اما متأسفانه گمان می‌کردند که از نظر تجربه داشتن داناتر هستند.

6.  طبیعت‌گرایی به گونه‌ای موجب جدا شدنِ فرد از جامعه می‌شود. جامعه‌ای که دچار روزمرگی شده و به گمان خود طبیعت را با زنجیری در اختیار تکنولوژی‌های ساخته‌ی دست خود قرار داده است.

سهراب این جدا شدن و تنهایی را به این شکل می‌سراید: آدم اینجا تنهاست/ و در این تنهایی سایه‌ی نارونی تا ابدیت پیداست.

تورو که در کلبه‌ای تنها زندگی می‌کرده و خود را از همه جدا کرده بوده تا در دلِ طبیعت نفس بکشد نیز نگاهی متفاوت به تنهایی دارد: من به تنها بودن عشق می‌ورزم. من هیچ وقت همراه و هم‌نشینی نزدیک‌تر از تنهایی نیافتم. تورو هم چنین در باب تکنولوژی‌های ساخت دست بشر که به جایِ آزادی او را بیشتر اسیر و دربند کرده و آنها را تنهاتر از قبل کرده این طور می‌گوید: انسان‌ها ابزارِ دستِ ابزارهایی شده ‌اند که ساخته‌اند.