• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی

    معصوم يازدهم – امام محمد تقي (ع)

    چهل و چند سال از عمر شريف امام هشتم مي گذشت ولي هنوز پسري نداشت ، شيعيان بيتابي مي كردند و از خداوند مي خواستند كه هر چه زودتر پسري كه انتظارش را مي كشند بحضرت بدهد زيرا از پيشوايان گذشته خود ، شنيده بودند كه امام نهم فرزند امام هشتم است
    حتي گاهي اوقات به خدمت امام مي رفتند و از جانشين وي سؤال مي كردند و حضرت مي فرمود: «خداوند پسري به من خواهد داد كه وارث من و امام بعد از من خواهد بود».
    سرانجام دهم ماه رجب سال 195 هجري انتظار شيعيان به پايان رسيد و حضرت از مادري به نام «خيزران» متولد شد وي از خاندان «ماريه قبطيه» همسر رسول خدا بود ، كه در ميان عرب به پاكي و صفات خوب انساني ، شهرت داشت حضرت لقبهاي زيادي دارد كه مشهورترين آنها «تقي» و «جواد» است.
    «حكيمه» خواهر امام رضا مي گويد:‌ «در شب تولد حضرت ، برادرم به من دستور داد كه در خدمت همسرش باشم ، فرزند امام به راحتي به دنيا آمد و به آسمان نگريست و اقرار به توحيد و رسالت پيغمبر اسلام نمود ،
    من از اين جريان بر خود لرزيدم و خدمت برادر رفتم و جريان را گفتم ، برادرم فرمود: «اي خواهر ، ناراحت مباش ، شگفتي هائي بعد از اين هم ، خواهي ديد».
    اين تولد ، بسيار مبارك و آرام بخش بود ، زيرا شيعيان را از سرگرداني و شك و ترديد بيرون آورد.
    «نوفلي» مي گويد: «هنگام مسافرت حضرت رضا ، بخراسان ، به او عرض كردم با من فرمايشي نداريد؟» حضرت فرمود: «تو بايد بعد از من ، از فرزندم پيروي كني و مشكلات خود را از او بپرسي».
    امام پيوسته به ياران خود مي فرمود: «لازم نيست به من بنويسيد و سؤال كنيد بلكه از اين طفل خردسال كه امام بعد از من است ، پرسش نمائيد» وقتي پاره اي از ياران ، تعجب مي كردند كه چگونه اين طفل ، عهده دار رهبري امت خواهد بود؟ مي فرمود: «خداوند عيسي را هنگامي پيامبر و رهبر قرار داد كه از ابوجعفر هم خردسالتر بود ، در نبوت و امامت ، سن و سال دخالتي ندارد».
    امام نهم حضرت جواد ، در سن نه سالگي عهده دار امامت اسلامي شد ، يكي از ياران امام مي گويد: «در مدينه «علي بن جعفر» عموي حضرت ، بين مردم احترام خاصي داشت و هر گاه به مسجد مي رفت ، همه اطرافش را مي گرفتند و مسائل خود را از او مي پرسيدند.
    روزي امام جواد وارد مسجد شد «علي بن جعفر» كه پيرمرد بود ، از جايش برخاست دست امام را بوسيد و در برابرش ايستاد ، امام فرمود: بنشين عموي من ، گفت من چگونه مي توانم بنشينم در حاليكه شما ايستاده ايد؟