• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی

    معصوم دوم – حضرت علي (ع)

    روز جمعه 13 رجب ، 23 سال پيش از هجرت پيامبر ، از خانواده ابوطالب ، فرزندي به دنيا آمد ، كه نه تنها مكه ، بلكه جهان را روشن ساخت. درباره‌ تولد اين پسر ، يكي از مردم مكه به نام «قعنب» چنين ميگويد:‌ با عباس نشسته بوديم بناگاه «فاطمه» دختر «اسد» در حاليكه از درد به خود مي پيچيد به سوي خانه كعبه آمد و چنين گفت: «خداوندا! به تو و پيامبرت ايمان دارم ، همان پيامبري كه به فرمانت اين خانه را بنا نهاد (يعني ابراهيم) خدايا تو را به همان پيامبر و آن كودكي كه در شكم دارم سوگند مي دهم ، كه تولدش را بر من آسان كن.»
    در اين وقت ، ‌ما همه بچشم خود ديديم ، ‌كه ديوار خانه خداوند ، از هم باز شد و آن بانو ، قدم به داخل گذاشت ، سپس ديوار دوباره به هم آمد و بسته شد. همگي در حاليكه از وحشت بر خود مي لرزيديم ، برخاستيم و بسوي خانه شتافتيم تا در خانه را ، باز كنيم و زنان خود را به كمك فاطمه بفرستيم اما هر چه كرديم ، باز نشد.
    اين جريان در مكه پيچيد و همه را به شگفتي واداشت ، زنان «مكه» انتظار ملاقات فاطمه را داشتند تا اينكه 4 روز بعد ، «فاطمه» از خانه بيرون آمد و در حاليكه كودكي در آغوش داشت مي گفت:‌ «خداوند از ميان زنان ، مرا برگزيد و در خانه خود ، از ميوه ها و غذاهاي بهشتي برايم فرستاد».
    زنان در حاليكه اطرافش را گرفته و بسوي خانه اش مي بردند سؤال كردند نام اين فرزند را چه مي گذاري؟ گفت: «درحرم خداوند كه بودم پيامي از غيب شنيدم كه نامش را علي بگذار».
    آري سخن از علي است ، از ابرمردي كه ، دوران شيرخوارگي و كودكيش را با پاكي گذارند بطوريكه خود ، در «نهج البلاغه» ، چنين تعريف مي كند: «به هنگام كودكي ، پيامبر مرا به دامان خود مي نشاند و به سينه اش مي چسباند و غذا را مي جويد و در دهانم مي گذاشت.»
    باز علي (ع) اين دوران پربار خود را ، چنين بيان مي كند: «پيامبر هر سال به كوه حرا مي رفت و در اين هنگام ، هيچكس جز من ، او را نمي ديد.
    در آن روز كه اسلام در خانه ها راه نيافته بود ، فقط پيامبر و همسرش خديجه ، مسلمان بودند و من دومين نفر بودم كه نور وحي و رسالت را ، مي ديدم و بوي نبوت را ، مي بوئيدم.»
    بدان هنگام كه دستور خداوند صادر شد كه پيامبر ، خويشان خود را به اسلام دعوت كند علي (ع) به فرمان پيامبر چهل تن از خويشان را به منزل حضرت دعوت كرد و با اينكه غذا خيلي كم بود ولي همه سير شدند.
    پس از صرف شام ، پيامبر رو به حاضران كرد و فرمود:‌ «اي فرزندان عبدالمطلب ، خداوند به من فرمان داده است تا شما را بخواهم و اسلام را به شما معرفي كنم. هر كس مرا ياري كند و به من ايمان بياورد ، برادر و جانشين من خواهد بود.»
    با اينكه پيامبر اين تقاضا را سه بار تكرار كرد ، هيچكس جز علي (ع) پاسخش را نداد. هر بار كه پيامبر تقاضاي خود را در ميان حاضران بيان مي داشت فقط علي (ع) بود كه از جايش برمي خاست و دست حضرتش را مي گرفت و ايمان خود را اعلام مي كرد. آنگاه پيامبر فرمود:‌ «اين برادر من و جانشين من است ، سخن او را ، بشنويد و فرمانش را بپذيريد.»