• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی

    معصوم چهارم – امام حسن مجتبي (ع)

    در نيمه ماه رمضان ، سال سوم هجرت ، در خانه محقر و گلي حضرت امير (ع) ، پسري چشم به جهان گشود ، كه پيامبر از طرف خداوند ، نامش را حسن گذاشت ،
    امام حسن ، در دامن پدرش علي (ع) و مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليها بزرگ شد و از مكتب جد و پدرش درسها آموخت.
    وي در نظر رسول خدا ، بسيار ارزش داشت بطوريكه روزي رسول خدا بر منبر بود و براي مردم صحبت مي كرد صداي گريه امام حسن را شنيد ، از منبر به زير آمد و رفت و او را ساكت كرد و برگشت وقتي مردم ، از حضرت رسول ، علت اين كار را پرسيدند فرمود: «هر وقت صداي گريه اش را مي شنوم بيتاب مي شوم».
    پس از آنكه رسول خدا (ص) نمازش را با مردم مي خواند و تمام مي كرد ، امام حسن را به دامن خود مي نهاد و مي فرمود:‌ «هر كه مرا دوست مي دارد بايد اين فرزند را هم دوست داشته باشد».
    گاهي اين فرزند را بر دوش مي گرفت ، و مي فرمود:‌ «اميد مي رود كه خداوند ، امت را به وسيله او پاك گرداند». و يا اينكه مي فرمود: «آنكه حسن و حسين را دوست بدارد مرا دوست داشته و آنكه با اين دو ، كينه ورزد و دشمني بدارد با من دشمني كرده است ، حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتند». و باز مي فرمود: «حسن و حسين دو گوشواره عرش خدايند كه بهشت خداوند ، بخاطر آنها به خود مي بالد و افتخار مي كند».
    روزي در مسجد جدش پيامبر (ص) پيرمردي وضو مي گرفت ، وضويش باطل بود امام حسن مي بايست او را متوجه اشتباهش بكند ، اما چطور؟ اگر به او بگويد تو اشتباه مي كني ممكن است دلش چركين شود و ناراحت گردد و نپذيرد ، با امام حسين تصميم گرفتند كه صحنه اي به وجود بياورند و پيرمرد را به داوري بطلبند.
    امام حسن رو به امام حسين كرد و گفت: «من بهتر از تو وضو مي گيرم». امام حسين گفت: «من از تو بهتر وضو مي گيرم» هر دو به سراغ پيرمرد رفتند و گفتند «تو بيا وضوي ما را ببين و بگو كدام يك از ما بهتر وضو مي گيرد».
    هر دو مشغول وضو گرفتن شدند و وضو را به خوبي و درستي به پايان رساندند پيرمرد ، به رمز كارشان پي برد و فهميد كه آنها خواسته اند او را متوجه اشتباهش بكنند از اين رو ، به آنها گفت: «وضوي هر دوي شما درست است من پيرمرد ناداني بودم كه وضو گرفتن را نمي دانستم و شما مرا متوجه اشتباهم كرديد ، خيلي از شما ممنونم».
    امام حسن مجتبي (ع) از همه مردم زمان خود ، عابدتر و زاهدتر بود و هرگاه براي انجام مراسم حج ، به مكه مي رفت پياده راه مي فت و وقتي به نماز مي ايستاد و يا وضو مي گرفت و خود را در برابر خداوند مي ديد ، بدنش مي لرزيد و مي فرمود: «وقت آن است كه مي خواهم امانت خدا را ادا كنم».
    وقتي به مسجد وارد مي شد و در محراب مي ايستاد سر را به سوي آسمان بلند مي كرد و مي فرمود: «خدايا اين مهمان تو است كه به درگاهت ايستاده ، بنده ي گنهكارت بسوي تو آمده و اميد دارد كه به نيكوكاريت از كارهاي بدش ، در گذري ، چون تو كريم و بخشنده اي».