• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1182845

پرسش

با شوهرم مشکل دارم و تقریبا برای بقای زندگیم میجنگم و احترام و همه چیز بین من و شوهرم از بین رفته و حرمتهای بینمون شکسته شده .خسته شدم و دلم نمیخواهد که زندگیم از هم بپاشه. شوهرم دنبال دوستان و اهمیت به اونهاست اصلا احساس نداره و براش مهم نیست تمام روز تو خونه چه اتفاقی میفته. منم تنهام خسته شدم از این وضع تقریبا ما طلاق عاطفی گرفتیم به خاطر بچه ها .اما من از این وضع خسته شدم لطفا راهنماییم کنید.

پاسخ

قطعا ارتباط عاطفی تان در زندگی کلا از بین رفته که این یادداشت را برای من ارسال کرده اید. لذا انجام هر تلاشی از جانب شما برای حفظ زندگی مشترک تان، ضرری به شما نمی زند. من توصیه می کنم تلاش و ایجاد تغییرات مثبت را از خودتان شروع کنید. خواهید دید که در همسرتان هم تغییراتی ایجاد می شود. امتحان کنید باور کنید ضرر نمی کنید. این همه سال از هم فاصله گرفتید حال سعی کنید فاصله ها را پر کنید. لذا:- میزبانی جذاب باشید پس از بازگشت همسرتان از مسافرت، محل کار، و... با روی خوش به استقبال او رفته با چهره ای بشاش و خنده رو با او سلام و احوال پرسی کرده و بهترین لباسهایتان را برای همسرتان بپوشید، عطر بزنید و به ظاهر خود رسیدگی کنید. در مورد اتفاقات و خبرهای خوشی که در طی روز دیده یا شنیده اید صحبت کنید و اخبار و ناگوار را به زمانی بعد از استراحت همسرتان موکول کنید. تلاش کنید تا در حد توانتان فضای منزل را برای استراحت همسرتان مهیا کنید. - با صدایی آرام و ملایم با همسرتان صحبت کنید. حتی در بدترین شرایط هم بر سر شوهر خود فریاد نکشید. - همیشه بوی خوش داشته باشید و به زیبایی ظاهرتان توجه کنید. به تناسب اندام و بهداشت جسمانی خود توجه داشته باشید. بهترین لباسها و پوششها را نزد همسر خود داشته باید. اجازه ندهید همسرتان شما را با ظاهری نامرتب و ژولیده ببیند. از رنگها، لباسها و آرایشهایی استفاده کنید که مورد علاقه همسرتان است و هر چند وقت  آرایش ظاهر، لباسها و موهای خود را تغییر دهید (البته فراموش نکنید که در این زمینه حتماً به توانایی اقتصادی همسرتان توجه داشته باشید). - تحت تاثیر تجملات زندگی اطرافیان خود قرار نگیرید. - از همسر خود تشکر و قدردانی کنید. درست است که مردان مسئول تأمین هزینه های زندگی زن و فرزندان هستند اما این مساله به معنای نادیده گرفتن تلاشها و زحمات مردان نیست. از همسر خود به خاطر تلاشهای بی شائبه اش تشکر و تقدیر کنید. نتیجه این رفتار، عشق و علاقه بیشتر شوهرتان نسبت به شما و خانواده خواهد بود. - وفاداری خود را به همسرتان اثبات کنید. وفاداری و علاقه شما به همسرتان در زمانهای سختی و مشکلات اثبات می شود لذا زمانیکه شوهرتان دچار شکست شغلی، بیماری، بدهکاری و... می شود از او حمایت کنید. - زمانی که عصبانی است او را بشاش نمائید.قبل از هر چیز از چیزهایی که او را عصبانی می کند پرهیز کنید اما چنانچه این اتفاق افتاد با استفاده از تکنیک های زیر سعی کنید او را آرام کنید: -  اگر اشتباهی از شما سرزده و مقصر هستید غرور را کنار بگذارید و عذرخواهی نمایید. -  اگر ایشان مقصرند آنگاه: - به جای غر زدن سعی کنید آرام باشید. - صبر کنید تا عصبانیت او فروکش کند و سپس با آرامش و مهربانی در مورد مشکل بوجود آمده با او صحبت کنید. - اگر عصبانیت ایشان عامل خارجی دارد:- تا فروکش کردن خشم او ساکت بمانید.– از پرسیدن پرسش های زیاد و طولانی پرهیز کنید و تنها سعی کنید با سؤالات کوتاه بفهمید که چه اتفاقی افتاده است مثلاً بپرسید: - ممکن است به من بگویید چه اتفاقی افتاده؟ - چرا اینقدر عصبانی هستید؟ - دوست دارم کمک کنم همه چیز را به من بگوئید. -  صبور باشید و از شوهرتان حمایت عاطفی نمائید.

مشاور : خانم عطاريان | پرسش : شنبه 24/8/1393 | پاسخ : شنبه 1/9/1393 | | ديپلم | 36 سال | مشاوره پس از ازدواج | تعداد مشاهده: 4522 بار

تگ ها : طلاق عاطفی مشکلات ارتباطی همسر

مشاوره های مرتبط

باسلام وخسته نباشید بنده 5ماه پیش ازدواج کردم وقبلا یه دوست پسرداشتم که باهاش تلفنی حرف می زدم وایشان 45سال دارند حالا پس از سه ماه به نامزدم تلفن کرده وگفته که من بااون رابطه داشتم وتو چرا با یه دختر هرزه ازدواج کردی و من در بدنم یه علامت داشت که من برای درمان به دکتر میرفتم که به اونم گفته بودم واون علامت رو هم به نامزدم گفته و موقعی که با اون آقا حرف میزدم یه خط تلفن هم بهم داده بود که باهاش حرف میزدم واون خط رو هم شکستم حالا نمیدوم دیگه چی گفته نامزدمم خیلی ناراحت هست وخانواده نامزدم هم میدونن ومنم زیر بارنرفتم گفتم میخاد زندگیمونو بهم بزنه حالا من موندم چکار کنم به نامزدم چی بگم آیا از اون آقا شکایت کنم لطفا من راهنمایی کنیدببخشید من قبلا این سوال وکردم ولی رمز عبورم رو گم کردم ممنون از لطفتون

چند سال است که ازدواج کرده ام و به تازگی صاحب فرزندی شده ایم. همسرم بسیار لجباز و شلخته است و در کارهای منزل و نگهداری از فرزندمان به من کمک نمی کند مدام درخانه یا خواب است یا تلویزیون نگاه می کند و میگوید حق با تو است اما من خسته ام کار دارم تو زیاد غر می زنی و اگر کاری انجام دهددر نهایت بی دقتی است مخصوصا در خصوص بچه که خیلی حرص میخورم و اصلا به او اعتماد ندارم. لطفا کمکم کنید.

با سلام شوهرم هرچی پول در میاره میده به بابا مامانش ما هر دو کارمند بانک هستیم. بهش هم میگم جمع کن خونه بخریم و عروسی بگیریمم هیچ گوش نمیده. نمیدونم چیکارش کنم. با خانوادم هم میخوام برم بیرون نمیزاره! پولاش را یا خرید واسه خونشون میکنه یا نقد میده به خانوادش! ب یکی از شما مشاوره ها توضیح کامل دادم میگن چرا توضیح دادی! حالا اینم خلاصه بگین من چیکار کنم؟ مشاوره بدون شرح ک بنظر من فایده نداره. یوقت من اشتباه میکنم شما از کجا متوجه میشین وقتی توضیح کافی ندم!

سلام من 1ماه ازدواج کردم دوس دارم از همین الان با مشاوره پیش برم تا زندگی خوبی داشته باشم.احساس میکنم همسرم یکم خودخواهه منو تقریبا از زندگی گذشتم جدا کرده از رفت و امد با دوستای دوران مجردم منع کرده چه مجرد باشن چه متاهل البته اگه اونا بیان پیشم مشکلی نداره اما دوس نداره من با اونا بیرون برم یا خونشون برم اما خودش هنوزم با دوستاش رفت و امد داره دوس دارم به حرفاش گوش کنم برام مشکلی نداره اما نمیخوام همیشه حرف اون باشه به حرفام گوش میده اما واقعا من نمیدونم چه روشی پیش بگیرم شما کمکم کنید 2تا خواهر داره حتی به زبون میاره که من دلم میخاد تو مثل خواهرم باشی منو با اونا مقایسه میکنه

با عرض سلام و خسته نباشید
بنده 8 ساله که ازدواج کرده ام و صاحب یک فرزند پسر 7ساله کلاس اول ابتدایی می باشم لازم به ذکر است که بنده یک طلبه پایه هشتم حوزه می باشم اهل مازندارن و ساکن قم
من با یک خانمی از ساکنان مازندران یعنی از همشهریانم می باشد ازدواج کردم
مشکلات. بنده چند سال گذشته ملبس به لباس روحانیت شده ام و در چند سال اول ایشان با این موضوع هیچ مشکلی نداشته و با من همه جا می آمدند چه در شمال و چه در قم اما چند وقتی است که ایشان به هیج وجه رازی به پوشیدن لباس (لباس مخصوص روحانیت) نمی باشد و می گوید یا با هم نمی رویم و اگر برویم باید بدونه لباس باشی حتی اگر حرم و یا جمکران هم بخواهم با لباس بروم ایشان رازی نیستند.
واز ایشان علت را پرسیدم می گوید مردم به من نگاه می کنند و معذب هستم
مشکل بعدی.... خیلی سخت به منزل مادرم در شهرستان می آید و اگر من تنها می روم هم ناراحت می شود می گوید اگر به شهرستان می رویم باید به منزل مادرم برویم و اگر فرصت شد(یعنی منزل برادر خواهر خاله عمه اش) برویم بعد منزل مادرم می گویم چرا می گوید من منزل مادرت راحت نیستم در حالی که ما 4برادر خواهر هستیم که همه ازدواج کردند و پدرم نیز فوت کرده
شما بفرمائید من چه کنم

با سلام ممنون از پاسخ قبلی، در ادامه باید عرض کنم که این خانواده با کسی رفت و امد ندارند، تنها افرادی که به منزل انها مراجعه می کنند،پدربزرگ و مادربزرگ یعنی پدر و مادر، مادر شوهر من هستند. همسر من در مقابل واکنش من به این بی تفاوتی خانواده اش، به شدت از آنها حمایت میکند، و هیچ حقی به من نمیدهد که گاهی حس میکنم ارزشم زیر سوال رفته و او و خانواده اش ارزشی برای من قائل نیستند و بدترین بخش این است که من رو مجبور به ارتباط تلفنی با آنها کرده یعنی سعی در ایجاد ارتباط بصورت یکطرفه و تحت فشار گذاشتن من دارد،مشکل من این است که با این مسائل به سختی کنار میام و حس میکنم ارزشم زیر سوال رفته اما همسرم اعتقادی به این قضیه نداشته و چندین بار گفته که ارزشت پابرجاست

UserName