• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی

    معصوم نهم – امام موسي كاظم (ع)

    به فكر فقرا و مستمندان بود ، شبها غذا را بر دوش مي كشيد و بصورت ناشناس به در خانه ايشان مي برد و به بعضي از آنان حقوق ماهيانه مي داد…
    يكي از ياران امام درباره بردباريش چنين مي گويد: «با اخلاق خود ، دشمن را شرمسار مي ساخت». در «مدينه» مردي بود كه هر وقت امام را مي ديد ، جلو او را مي گرفت و ناسزا مي گفت ياران امام گفتند اجازه دهيد او را تنبيه كنيم. امام فرمود: وي را به حال خودش واگذاريد و مزاحمش نشويد.
    چند روز گذشت و از او خبري نشد ، امام حالش را پرسيد ، گفتند به مزرعه ي خود در خارج مدينه رفته است ،
    امام سوار شد و بسوي مزرعه رفت ، وقتي آن مرد ، امام را بديد از دور صدا زد كه به مزرعه من داخل مشو ، من تو و نياكانت را دشمن مي دارم
    امام به او نزديك شد و سلام كرد و احوالش را پرسيد و با مهرباني فرمود: چه مقدار خرج اين مزرعه كرده اي؟ گفت: صد دينار پرسيد چقدر اميدواري به تو سود برساند؟ گفت: 200 دينار
    حضرت كيسه اي را كه سيصد دينار بود بيرون آورد و به او داد و فرمود: اين مبلغ را بگير و مزرعه هم مال خودت باشد. مرد گستاخ كه مدتها به حضرت جسارت مي كرد و چنين انتظاري را نداشت خيلي شرمنده شد دست امام را بوسيد و از حضرت عذرخواهي كرد ،
    امام چون به مدينه بازگشت فرمود: اينطور شر را از خود دفع كنيد ، به همين جهت امام به لقب «كاظم» معروف شد يعني كسي كه خشم خود را به هنگام ناراحتي فرو مي برد و در برابر بديها خوبي مي كرد بطوريكه دشمنان را شرمسار مي ساخت.
    امام به خويشان خود اظهار علاقه مي كرد و مي فرمود: هر قدر بين خويشاوندان دشمني باشد اگر وقتي بهم مي رسند ، دست به هم دهند دشمني ايشان از بين خواهد رفت و همگي احساس آرامش و لذت خواهند كرد.
    امام در سخاوت و بخشش در نزد مردم معروف بود. بطوريكه هزار بنده را آزاد كرد به گرفتاران بخوبي مي رسيد و بدهكاريشان را مي پرداخت
    «ابن شهر آشوب» نقل مي كند كه روزي «منصور» امام را به دربار احضار كرد و دستور داد كه روز نوروز در آنجا بنشيند و هدايائي را كه مي آورند تحويل بگيرد